دیروز یعنی چهارشنبه 2 مرداد 98 بود که دوباره رفتیم کلاس برنامه نویسی.خوب بود :) یعنی بد نبود.بچه ها هی از هم وسط درس عکس میگرفتنو اینا.اونا ک گوش نمیکردنمنم خیلی تمرکز نداشتم.ولی دیگه زورمو زدم.البته همکاری هم داشتم باهاشون.استتارشون میکردم  اوناهم از خودشون عکس میگرفتن.رمان میخوندن.بازی میکردن.آهنگ گوش میدادن.چه کنم دیگه

زنگ اول ک تموم شد و آقای چ بهمون استراحت دادند رفیتم با احمد پیش مرضیه.چرت و پرت گفتیم و من مونده بودم چطور حرفامو ب احمد بگم.گفتم بیا بریم کلاس و اینا.بردمش و یه دفه گفتم بشین رو این صندلیه.من حرفامو میزدم اون میخندید.نمیدونم چرا من تمام حرفامو جدی میزدم.یادم رفت قیافه ناراحت بگیرم.لبخند میزدم.لبخند دوستانه :) احمد پیچوند و اومدیم تو کلاس.اونجا هم میخواست فرار کنه نذاشتم.که دیگه حدیث و یگانه به دادِش رسیدند :) امیدوارم حرفام تاثیر داشته باشه :)

سرکلاس آروم صدام زد برگشتم ببینم چی میگه گفت میای بریم کافه؟اول گفتم باشه.بعد گفتم باکی؟گفت سه تایی.من و تو و مرضیه.با اشاره میگف :)

دیگه کلاس ک تموم شد مهدیه منتظرم بود گفتم بره.احمد گف مرضیه طبقه بالاس من رفتم و گشتم  اومدم ب احمد میگم نیس بعد میبینم مرضیه خانوم و مامانش کنار دستشویی هان :/

مامان مرضیهانقدر گوگولی بود.مرضیه ببخشید ولی مامانت باحال بود.دیگه مرضیه نیومد پیش بچه ها ما.من ب احمد گفتم بیا بریم پیششون.نمیومد :/ گفتم دیگه انیکه خانم کاف نیست میرسی که مامان مرضیه اس :/

یه کم موندیم و تصمیم گرفتیم حتمنی بریم.مامانم مرضیه هم رفت.احمد میگفت میترسم بچا خودمون بیان کافه.ببینن ما اونجاییم.چون مهتاب گف کسی میاد بریم کافه کسی جوابشو نداد.احمد رفت کیفش رو آورد و منم چادرمو سر کردمو رفتیم :) تقریبا سه تا خیابون راه رفتیم :) تو راه حرف میزدیم.اونجا هم منو مرضیه هرکدوم دوتا اسکوپ و احمد یه شکلات کامل سفارش داد.باخودمون بردیم پایین و نشستیم خوردیم.همینطور به هم نگاه میکردیم خنده مون میگرفت.مث دیوونه ها.کتاب ما تمامش میکنیم رو دادم به احمد و برد خونه.اونجا هم یه کس با کتابه گرفت.خیلی نشستیم اونجا.بعد تو راه برشگ ت مامان زنگ زد سونوگرافیه.از احمد و مرضیه خداحافظی کردم.اومدم برم دیدم حال ندارم دوتا خیابون رو برگردم.رفتم خونه خاله.با میثم بازی کردمو اومدم خونه با بابابزرگ :)

عصر هم خواب بودم احمد زنگ زد که ببینه بهش ملت عشق رو میدم تو راه مشهد بخونه.که گفتم میدم بهت تا مهر دستت باشه :) چهارشنبه میخواد بره مشهد.هفته دیگه :)

بعدم رفتیم دندونامو عکس گرفتیم بردیم پیش دکتر و گفت خرابه :/ بعدم اومدیم خونه.تو راه هم دیدیم مانتو ها که از اصفهان خریدیم شهر خودمونم داره :/ بعدم که دیگه خونه استراحت و اومدم پا سیستتم و این حرفا.

میخواستم امروز ثبت بشه.وگرنه روزای دیگه هم خاطره داشتم ننوشته بودم :)

فعلا یاعلی مدد


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها