مریم گلی



.دلم میخواد کتاب بخونم ولی هی عقب میندازم.چرا؟؟؟به دو دلیلدلیل اول کاملا منطقیه دلم نمیخواد الان که موتور درس خوندنم روشنه خاموشش کنم و وقت تلف کنم.دلیل دوم اینه که تابستون بگذره یا حداقل برسیم به اواخر شهریور و بعد برم سراغ کتابا.چون حس خوبی نسبت به شهریور و فصل های پاییز و زمستون دارم.باید ریشه یابی کنم ببینم این علاقه از کجام میاد دقیقاااا.

دو سری پست هم میخوام شروع کنم براتون ولی فعلا وقت نمیشه.اولیش پست های قرار های عاشقونه م و یکی دیگه در مورد کتاب هایی که خوندم.شایدم چالش گذاشتم باهم بخونیم:))

اصلنم عذاب وجدان نگیرین که میاین میخونین و کامنت نمیزارین چون من همین که حرفامو بزنم مغزم خالی شه برام کافیه(چقدم خودمو تحویل میگیرم کی میاد این چرندیاتو بخونه واقعا)




،نمی‌فهمن چون اگه می‌فهمیدن بعد چند وقت نشست و برخاست حالی‌شون می‌شد من چقدر رو کلمات حساسم،من چقد حواسم جمعه تو پیامی که بهم دادی فعلت چیه منو چی خطاب کردی چطور خواسته اتو گفتی ولی بروز نمی‌دم مریم راست می‌گفت ناراحتیاتو بروز نده که بعدا پشیمون نشی من از هر حرف و گله ای که نزدم بعدا احساس رضایت کردم، مریم، مریم رو کاش می شد برای همیشه کنار خودم نگه دارم کنار بغلم کنار گوشام

بعد خیلی تخمی ناراحت میشم، بعد کنار میام اما به اون هیچوقت هیچی نمی‌گم، اما امون از روزی که بار آدما سنگین بشه با یه ناراحتی کوچیک همه چی دوباره میاد تو ذهنم بعد من کم کم فاصله می‌گیرم

این روزها از همه پرم از همه دلگیرم هیچکی اونقد که من فکر میکردم خوب نیست، چالش گذاشته ام ۲۰ روز بی اینستا بی توییتر دلم می‌خواد زنگ بزنم به مریم، آب شه رو این اشفتگیا


سالها پیش یکی از دوستانم  یک مجموعه فیلم به من معرفی کرد که در فواصل برنامه های روزانه م یکی یکی تماشا میکردم. یکی از فیلم ها فیلمی بود به نام جاذبه. درباره یک مهندس فضانوردی به نام رایان استون (با بازی ساندرا بولاک) بود که در اولین سفر خود به خارج از کره زمین به همراه فضانورد باتجربه مت کوالسکی (با بازی جرج کلونی)، ماموریت تعمیر تلسکوپ هابل را داشتند. زن از زندگی ملول  است و نظر خوبی راجع به آن ندارد  در یکی از راهپیمایی های فضایی، پیغام اضطراری مبنی بر انهدام یکی از ماهواره‌های جاسوسی و پراکنده شدن تکه‌های بدنه آن در فضا به آنها مخابره می‌شود و آنها.

این فیلم نگاهی به معنای زندگی دارد. اگر کنجکاو بودید فیلم را تهیه کنید و ببینید.

 

یکی از چیزهایی که باعث معنابخشی زندگی می‌شود، یادگیری هست. پس برای یادگیری برنامه ریزی کنید و کنجکاوی لازم را در خودتان ایجاد کنید. درباره‌ی فیلم بنویسید و در بخش نظرات همین مطلب بگذارید تا من هم بخوانمش(:


دیروز یعنی چهارشنبه 2 مرداد 98 بود که دوباره رفتیم کلاس برنامه نویسی.خوب بود :) یعنی بد نبود.بچه ها هی از هم وسط درس عکس میگرفتنو اینا.اونا ک گوش نمیکردنمنم خیلی تمرکز نداشتم.ولی دیگه زورمو زدم.البته همکاری هم داشتم باهاشون.استتارشون میکردم  اوناهم از خودشون عکس میگرفتن.رمان میخوندن.بازی میکردن.آهنگ گوش میدادن.چه کنم دیگه

زنگ اول ک تموم شد و آقای چ بهمون استراحت دادند رفیتم با احمد پیش مرضیه.چرت و پرت گفتیم و من مونده بودم چطور حرفامو ب احمد بگم.گفتم بیا بریم کلاس و اینا.بردمش و یه دفه گفتم بشین رو این صندلیه.من حرفامو میزدم اون میخندید.نمیدونم چرا من تمام حرفامو جدی میزدم.یادم رفت قیافه ناراحت بگیرم.لبخند میزدم.لبخند دوستانه :) احمد پیچوند و اومدیم تو کلاس.اونجا هم میخواست فرار کنه نذاشتم.که دیگه حدیث و یگانه به دادِش رسیدند :) امیدوارم حرفام تاثیر داشته باشه :)

سرکلاس آروم صدام زد برگشتم ببینم چی میگه گفت میای بریم کافه؟اول گفتم باشه.بعد گفتم باکی؟گفت سه تایی.من و تو و مرضیه.با اشاره میگف :)

دیگه کلاس ک تموم شد مهدیه منتظرم بود گفتم بره.احمد گف مرضیه طبقه بالاس من رفتم و گشتم  اومدم ب احمد میگم نیس بعد میبینم مرضیه خانوم و مامانش کنار دستشویی هان :/

مامان مرضیهانقدر گوگولی بود.مرضیه ببخشید ولی مامانت باحال بود.دیگه مرضیه نیومد پیش بچه ها ما.من ب احمد گفتم بیا بریم پیششون.نمیومد :/ گفتم دیگه انیکه خانم کاف نیست میرسی که مامان مرضیه اس :/

یه کم موندیم و تصمیم گرفتیم حتمنی بریم.مامانم مرضیه هم رفت.احمد میگفت میترسم بچا خودمون بیان کافه.ببینن ما اونجاییم.چون مهتاب گف کسی میاد بریم کافه کسی جوابشو نداد.احمد رفت کیفش رو آورد و منم چادرمو سر کردمو رفتیم :) تقریبا سه تا خیابون راه رفتیم :) تو راه حرف میزدیم.اونجا هم منو مرضیه هرکدوم دوتا اسکوپ و احمد یه شکلات کامل سفارش داد.باخودمون بردیم پایین و نشستیم خوردیم.همینطور به هم نگاه میکردیم خنده مون میگرفت.مث دیوونه ها.کتاب ما تمامش میکنیم رو دادم به احمد و برد خونه.اونجا هم یه کس با کتابه گرفت.خیلی نشستیم اونجا.بعد تو راه برشگ ت مامان زنگ زد سونوگرافیه.از احمد و مرضیه خداحافظی کردم.اومدم برم دیدم حال ندارم دوتا خیابون رو برگردم.رفتم خونه خاله.با میثم بازی کردمو اومدم خونه با بابابزرگ :)

عصر هم خواب بودم احمد زنگ زد که ببینه بهش ملت عشق رو میدم تو راه مشهد بخونه.که گفتم میدم بهت تا مهر دستت باشه :) چهارشنبه میخواد بره مشهد.هفته دیگه :)

بعدم رفتیم دندونامو عکس گرفتیم بردیم پیش دکتر و گفت خرابه :/ بعدم اومدیم خونه.تو راه هم دیدیم مانتو ها که از اصفهان خریدیم شهر خودمونم داره :/ بعدم که دیگه خونه استراحت و اومدم پا سیستتم و این حرفا.

میخواستم امروز ثبت بشه.وگرنه روزای دیگه هم خاطره داشتم ننوشته بودم :)

فعلا یاعلی مدد


سلام.

امروز سه مرداده من سرکارم و از اینجا دارم برات می نویسم.هم برای خدای مهربونم می نویسم هم برای اونی که امروز سیزدهمین سالگرد اولین آشناییمونه.سیزده سال گذشت از اولین روز دیدارمون. از رویش جوانه عشقمون.عشقمون شده یه درخت سیزده ساله. با اینکه ندارمت اما امروز حس خوبی دارم. انگار جشنه. خوشحالم.میدونی خدارو شکر میکنم که تو سر راه من قرار گرفتی چون خیلی چیزا بهم یاد دادی. و بودنت و حتی نیودنت باعث شد من سمت خیلیا نرم و خیلی کارارو نکنم که بعدا پشیمون شم.با همه وجودم با تک تک سلول هام دوستت دارم عاشقانه دوستت دارم و هرگز فراموشت نمی کنم خیلی خیلی خیلی دوست دارم مثل همیشه و ازت ممنونم که بهترین آدم زندگی من شدی.و بی بهانه و منت برام مهربونی خرج کردی. هزار تا دوستت دارم تنها عشق زندگی من.

خدایا حالم خوبه اما راستش ادامه این حال خوب به تو بستگی داره نمیخوام خیلی حرف های ناامید کننده بزنم و سرتو باز درد بیارم و لی خدایا می دونی تصمیم گرفتم دیگه مثل الان نباشم میخوام یه زندگی احساسی جدید رو شروع کنم اگه کمکم کنی. میدونم کمکم می کینی مثل همیشه و هر روزی که کنارم بودی لطفا بازم صدامو بشنو. من منتظرم.


یکی از دلایلی که من فیلم ایرانی نگاه نمی کنم کپی برداری و سرقت های هنری هستش که نه فقط در حوزه فیلم و سینما بلکه در همه چیز شایع شده ، چه در نقاشی و طراحی و هنر ،موسیقی و خوانندگی و حتی شعر و نویسندگی !نمیدونم واقعا یه عده چه فکری پیش خودشون می کنند !هنرمندی که خلاقیت نداشته باشه که دیگه هنرمند نیست!یارو هر آلبومی که منتشر کرده دقیقا و عینن از یه خواننده ترک کپی کرده آهنگ رو یا مثلا فیلم !

میدونید خوشم نمیاد یه روز یک کلاسیک رو ببینم که مثلا مربوط میشه به دهه 40 میلادی بعدش بیام ببینم این رو قبلا در سینمای خودمون دیدم و داستان شیک و اورجینال برام لوث که نه زهر مار شه ، توی این دهه ای که گذشت من معدود فیلم های ایرانی دیدم که مثلا بهترینشون برام مارمولک بود که اونم اقتباس شده و الهام گرفته از فیلم ما فرشته نیستم 1989 هست که رابرت دنیرو بازی کرده یا مثلا اون فیلم آتش بس تهمینه میلانی کپی فیلم آقا و خانوم اسمیت هست یا آزانس شیشه ای کپی پیست فیلم بعدازظهر سگی هستش که آل پاچینو بازی کرده و خیلی از فیلم های دیگه هیچ کدوم اورجینال نیستند حتی دیدم فیلم ایرانی از روی ایرانی کپی برداری شده مثلا فیلم شارلاتان آرش معیریان کپی برابر اصل فیلم یکه بزن رضا صفایی محصول سال 1346 هستش واقعا خیلی برام مضحک هستش یعنی یه جایی میرم بحث فیلم میشه بعد با چه آب و تابی از فیلم ایرانی که تازه اکران شده حرف میزنن حالم بهم میخوره معمولا کسانی که درکی از فیلم و سینما ندارند و محدوده سینماییشون شبکه سوم هستش نمیشه بیشتر از این ازشون توقع داشت ، یادمه اون موقع که هنوز اینترنت فراگیر نبود اولین بار که سریال متهم گریخت رضا عطاران از صدا و سیما پخش شده اون اهنگ پایانی که مجید اخشابی میخوند که دقیقا یادم نیست اون اهنگ یک کپی شیک از یه اهنگ در یه فیلم معروف هندی به اسم قدرت و ایمان محصول 1977 هستش یا بعداظهر سگی سگی که رضا عطاران ساخته یک تمسخر به فیلم بعداظهر سگی هست این فیلم نیست بلکه مسخره کردن یک فیلم بزرگ هستش یا مثلا فیلم اقای هفت رنگ هم از نطفه فیلم سازش محمد متوسلانی با بازی بهروز وثوقی هستش یعنی اگه بخواییم بصورت پژوهشی و حرفه ای یک لیست تنظیم کنیم شک دارم یه فیلم درست و درمون از این سارقین هنری که کلی هم فخر به مردم میفروشن در بیاد !یه عزیزی هم که هم تابلوهاش هم فیلم هاش کپی از آب دراومد ولی اصرار داشت که همه اثاراش از خصوصی ترین اتفاقات زندگیش بوده میدونید این چیزا بیشتر توهین به شعور مخاطب هستش


الآن توانایی اینُ دارم که بنفش ترین جیغ ها رو سر بدم از شدت کمردرد!!

مامان‌جان!! شما دقیقاً داری با ستون فقرات من چیکار میکنی؟!دورت بگردم!

----

اونقدری که مسائل غیراخلاقی جامعه حال منُ بد میکنه بوی گوشت و پیاز و ماهی نمیکنه

+++

یه دو سه روزی بود حالم گرفته بوداز دست خودمگناهای کرده و نکرده‌مدور و بر و جامعه و همه چی اصن!

تا اینکه دیشب همسر پرسید به جهنم اعتقاد داری؟! به این شکلی که واسمون جا انداختن؟!

فکر نکرده جواب دادم آره خب!! الکی که نمیگن آب جوش و چرک و به گناه کارا خورونده میشه، توی خود قرآن هم گفته شده!!

محمد گفت نص صریح قرآن نیست این، من با خود قرآن این حرفُ نقض میکنم!

بعد ازم پرسید تو الان فندقچه رو دوست داری و باهاش انس گرفتی درسته؟! وقتی به دنیا بیاد این عشق و علاقه هزار برابر میشهروز به روز!!چه کاری انجام بده تو حاضر میشی آب داغ و چرک بهش بدی یا سرب داغ بریزی تو حلقش؟!

بغض کردم!!آره واقعاً بغض کردمهیچیهیچی باعث نمیشه من اینکارارو باهاش بکنم!!

محمد گف چندین برابر علاقه ای که تو بچه‌ت داری خدا به بنده هاش دارهجهنم اونجاییِ که محبوبیتِ آدما پیش خدا کم و کمتر شه

آروم شدم خیلی

نه بخاطر خودماالان مطمئنم خدا مواظب فندقمون هسبیشتر از ما هم دوست‌ش داره

خدایاهر سه تامونو به خودت میسپرم

____

دو قلوهای پسرعموجان یک ماه زودتر از موعد به دنیا اومدنتبسم و توحید :))

آخ که وقتی فمیدم دوقلو داره به جمع فامیل اضافه میشه چه ذوووووقی کرده بودمقششششنگ از چشام ستاره میریخت

×××

من خودم--->۱۱هفته و پنج روزم :)


از یجایی به بعد 

ترک کردن یا حذف کردن چیزایی دوسش دارم و داشتم 

برام مهم نیست 

قبلا برام مهم بود ٬ نگهشون میداشتم ٬ چندین و چند سال 

مثل نامه ها ٬ مثل وسایلی که دوست داشتم ٬ مثل خیلی چیزای دیگه 

نمی‌دونم چیشد . 

اون بخش از احساساتم رو از دست دادم بابت نگهداریشون 

اون وبلاگ بیانم که توش شعر می‌نوشتم رو حذف کردم 

نامه ها رو سوزوندم 

با آدمایی که آشنا میشدم و دوسم داشتن ٬ خیلی راحت ترکشون کردم .

هیچی برام مهم نیست


فافای من.

پر میکرد یادت، همه حجم خالی فضایم را

 و خواستنت شیطنت میکرد، در مسیر نبض رگهایم

 بوته نورس احساسم، ریشه دوانده بود در تری اشکهایم

 همه روزه، میشنیدم صدای عشق را

 حتی در قیژ قیژ، لولای در قدیمی

 همه شب;

 پشت پرده، سایه ای از جنس تو اردو زده بود

 رویای هم آغوشیت نخ بادبادکی بود

 که مرا بالا میکشاند تا دب اکبر

 و در مجادله ناکوک دل و عشق،

 کوچکتر از باخته شده بود "عقلم"

 تو میدانستی;

 رویای شیرینم، یخیست

 "هایش" کردی

 چه ساده تبخیر شد از گرمی نفسهایت.


آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها